افسانه های خراسان
جلد سوم
افسانه های نیشابور
حمیدرضا خزاعی
جلد سوم افسانه های خراسان به افسانه های نیشابور اختصاص یافته است. راویان افسانه های این مجموعه عبارتند از: رمضانعلی گبری (ایشان یکی از بهترین افسانه گوهایی بود که من در همه ی عمرم دیده ام بسیار شیوا بسیار زیبا و بسیار روان افسانه را روایت می کرد. ) عصمت گبری، فاطمه سلطان سهیلی، صغری محمدی، لیلا مهربانی، زینب سحری و حاجی رستم بودند. این افسانه ها مربوط به روستاهای قطن آباد سرچاه، و باغشن گچ بود.
افسانه ها عبارتند از: دختر پریزاد، گل ققه، زیتون، دختر خیاط، شاه عباس، پادشاه و دختر تاجر، مار سیاه چشم، عقل و دولت، حلال خور، داد و بیداد هستند.
مار سياه چشم
يكي بود، يكي نبود، غير از خدا هيچكس نبود. يك بندهي خدايي بود كه ازمال دنيا يك باغي داشت و يك ماده گاو(ميه گو (1) maye gow). يك روز زنششير گاو (گو (2)gow ) را دوشيده. (دخته (3)doxta) بود و گذاشته بود به سر پله(زينه (4)zina ) وقتي آمد كه شير را ببرد به خانه، ديد شير يك تخته طلا شده.مردش را خبر كرد. هرچه به دور و بر نگاه كردند و فكر كردند، نتوانستند بفهمندكه شير به كجا رفته و اي تختهي طلا از كجا آمده؟
امروز و فردا و پس فردا (صبا و پس صبا (5)seba vo pos seba ) كشيكدادند. ديدند بله يك مار چشم سياهي آمد. شير را خورد. يك چند تا غلتواغلت(6) (galto va galt)زد، بعد رفت و توي ظرف (جگا (7)jega ) بالا آورد(قي كرد gay kard) اي شير يك تخته طلا شد.
ـ اي دورت بگردم (9)(doret begerdom) عجب يك مار خوبي
از فردا صبح (صبا صب seba sob) كار اينها همين شد. ظرف (جگايjegay) شير را در سر پله (زينه zina) ميگذاشتند. مار ميخورد و طلا بالاميآورد (قي ميكرد gay mekerd). مرد ثروت زيادي پيدا كرد. كارگر و دهقون،اي برو او بر.
يك روز مرد به زنش گفت : زن
گفت: بله
گفت : اي همه عمر از خدا گرفتهايم (استوندهيم (10)astondayem ) و يكسفر حج نرفتهايم، چه خوبه امسال برويم به مكه
زن گفت : چي بهتر از اين
اينها اسباب سفر بستند كه بروند به مكه. در باغ را خاك ريز كردند كه كسيبه باغ نرود.
پسر جواني داشتن، او را هم سپردند به دست عمويش و گفتن: كسي به باغنرود. باغ همين طور (همي جور (11) hami jur) در بسته بماند تا ما برگرديم.
و خودشان رفتند به مكه. چند وقتي كه گذشت (ورآمه (14)ver amah)فصل ميوهچيني رسيد. كارگرها دور بچه را گرفتند كه اي باغ چي داره، چي داره،حيفه بابات خيال كرده ما از عهده ورنميآييم. بيا در باغ را واكن.
اينقدر گفتن تا اينكه يك روز پسر آمد و درباغ را وا (15) (va) كرد. خاكها راكنار (و پي (16)(va pay دادند و رفتن به باغ. پسر با بيلش در باغ ميگرديد. يكوقت ديد كه يك ماري با چشمهاي سياه از زير يك بوتهي رز (17)raz نگاهشميكند.
بيل را انداخت كه مار را بكشد. دمب مار كنده شد و مار خودش گم(بيرد(18) birad) كرد.
پسر به دهقونا گفت: بابام گفته نرويد (مرن (19)maren ) به باغ، ميترسيدهكه اي مار به ما صدمهاي بزند. بيايد پيدايش كنيم و او را بكشيم.
هرچه گرديدن مار را يافت نكردند. از وقت هوا غروب كرد. گفتن: حالا برويمصبح (صب (20)sob) زود، شب گير (شوگير (21) قowgir) بيايم. مار هنوزكرخچه (22) (keraxca) او را ميگيريم و ميكشيم.
صبح زود، شبگير (صب، شوگير sob قowgir) آمدند. پسر دستش را دركلي در (23)(kelidar) جا كرد تا در را واكند.
مار در كلي در (kelidar)بود. انگشت پسر را زد.
ـ آخ سوختم
از وقتي (محلهي(24) mehalay) كه عمو فهميد (حليشش رفت(25)haliقeق raft)، پسر مرد. عمو آمد به داد و بيداد كردن كه پدرسوختهها براي چيدر را واكرديد.
گفتن: بچه حكم كرد، ما تقصير ندارم
بچهي مرده را به خاك سپردند. بعد از چندي وقتي پدر از سفر مكه آمد ديدكه بچهاش را مار زده و مرده است. يك دوسالي به باغ نرفت. بعد از دو سال آمد بهباغ، اي بر را نگاه كرد او بر را نگاه كرد. مار را ديد و به خانهاش برگشت.
زن گفت : چه كار كردي؟
گفت: هنوز در باغه ، زير رزها بود و نگاه ميكرد.
گفت: فردا (صبا seba) برو ببين چي ميگويد؟
فردا صبح (صبا صب seba sob) آمد به باغ . از اي بر سلام داد.
مار رويش را گرداند. از او بر سلام داد. مار نگاهي كرد و گفت : حاجي
گفت: بله
گفت : مرا دم نيست، ترا پسر، آشنايي ما دوامي ندارد (مور دم نيه(26)
mor dom niya)
تور پسر tor pesar،
آشنايي ما نميه (27) به سر aقnaei ma memya be sar)،
برو دنبال (ور رد ver rade) كارت. يك وقت تو يادت بيايه كه من (مو mo)بچهات را زدهام، ميزني و مرا ميكشي. يك وقت اگر من (مو mo) به دمبم نگاهكنم، ترا ميكشم. به دور و بر من (مو mo) ميا.
او سنهي ما به سر رسيد كلاغ كور به خانهاش نرسيد.
گوينده: صغري محمدي ـ 76 ساله
باغشن گچ
پی نوشت
1 ـ ميه گو maye gow = ماده گاو
2 ـ گو gow = گاو
3 ـ دخته doxta = دوشيده
دخت doxt = دوشيد
دختن doxtan = دوشيدن
4 ـ زينه zina = پله
5 ـ صبا seba = فردا
6 ـ غلت و واغلت galto vagalt = غلت زدن، چند بار غلتيدن
7 ـ جگا jega = ظرف
8 ـ قي كرد gay kerd = استفراغ كرد، بالاآورد
9 ـ دورت بگردم doret begerdom = معمولا چيزي كه مورد عشق و علاقهاست به دورش ميگردند، مثل زيارتگاه و اين اصطلاح بيشتر براي بيانكردن عشق و علاقه به چيز يا كسي مورد استفاده قرار ميگيرد.
10 ـ استوندهيم astondayem = گرفتهايم، خريدهايم
11 ـ همي جور hamijur = همينطور
12 ـ او ow = آب
13 ـ كو kow = جمع (كوكرد = جمع كرد)
14 ـ ورامه ver ama = گذشت، طي شد
15 ـ وا va = باز
16 ـ وپي vapy = پس (و پي دادن = پس دادند ، كنار زدند)
17 ـ رز raz = ميم ، تاك
18 ـ بيرد birad = گم ، ناپيدا
19 ـ مرن maren = نرويد
20 ـ صب sob = صبح
21 ـ شوگير قowgir = شب گير، دم دماي صبح وقتي كه هنوز هوا تاريك است
22 ـ كرخچه keraxca = بيحس است
23 ـ كلي در kelidar = در قديم خانه ها و باغها كلي در داشتند . حفرهاي در كناردر و روي ديوار ساخته ميشد كه دست همراه با كليد وارد حفره ميشد وقفل را باز ميكردند. درها يك لت بودند و لت در به ديوار قفل ميشد.
24 ـ محلهي mehalay = وقت ، زمان
25 ـ حليشش رفت haliقeق raft = فهميد، آگاه شد
26 ـ مور دم نيه mor dom niya = مرا دم نيست
27 ـ نميه nemiya = نميآيد