پژوهشی از حمید رضا خزاعی
حمیدرضا خزاعی
این پژوهش در سال 1393 انجام شده و در تاریخ 1393/4/28 بر روی این سایت گذاشته شده است
برای رسیدن به تاریخ شفاهی جلگه ی زاوه، مصاحبه ها و گفتگوهای فراوانی تدارک دیده شده که به تدریج در این صفحه و صفحات جدیدی که به همین منظور باز خواهند شد، گذاشته خواهد شد. برای رسیدن به نتیجه مطلوب دست یاری به سوی تمام عزیزان دراز کرده ام
بزرگان جلگه ی زاوه یا تاریخ شفاهی منطقه
در این صفحه تلاش می شود بزرگان و چهره های برجسته جلگه ی زاوه از گذشته های دور تا به امروز را معرفی کنیم. دیرینه ترین شخصیتی که همه او را می شناسند و مورد احترام همگانی است نجف قلی خان سردار است. این صفحه کار خود را با معرفی وی آغاز و به تدریج دیگران نیز معرفی خواهند شد. پایه ی مطالعات در این صفحه بر تاریخ شفاهی منطقه است یعنی آن چه سینه به سینه نقل شده تا به امروز رسیده است.
نجف قلی خان سردار یا نجف خان سردار
نوشته های درج شده بر سنگ لوح اولیه قبر نجف قلی خان که مرور ایام آن را کم¬رنگ و کم¬رنگتر کرده بود. در سال های اخیر گویا خود آن سنگ هم ناپدید شده است. خوشبختانه چند دهه قبل مرحوم ملا غلام حسین معلمی متن روی سنگ را خوانده و این خوانش را به یادگار برجای گذاشته است
هوالحی الذی لایموت
هذا المرقد الشریف و مضجع المنیف سردار شوکت مدار، مقرب الخاقان، معتمد السلطان، سر سلسله ی دودمان اسلام پناه قرایی، بازوی قوی و ارشد دوران پرفتوح نادری، السردار الاعظم فی دیار دولت ایران المسلمین مرحوم نجف¬قلی خان ابن مرحمت و غفران پناه آقا حسن خان قراتاتار فی لیله جمعه ی هفدهم شهر ربیع الثانی سنه 1196 هجری قمری که به دست دونان بازمانده گردن کشان و دشمنان ملک دین شربت شهادت نوشید.
اناالله و اناالیه راجعون
باز بیداد و ستم افکند اندر دل گداز
اهل این ماتم چو شمع نیم سوز اندر گداز
خان عالی جاء علیین و رضوان جایگاه
از صلابت بود در امثال و اقران سرفراز
سرور دوران نجف خان قرائی آن که بود
چون پدر آقا حسن تاتار مرد یکه تاز
از غم مرگ برادر داشت در دل اضطراب
سر به زانوی تاسف بود شب های دراز
هفده بگذشت از ماه ربیع دومین
یوم جمعه شد شهید آن حاکم مسکین نواز
یارب از لطف و عطایت جرم این مرحوم را
عفو فرما تا گردد او ز لطفت بی نیاز
بهر تاریخ وفات خان عادل عقل گفت:
داد و بی داد آه واویلا ز داغ جانگداز
متن « داد و بی داد آه واویلا ز داغ جانگداز » با حساب حروف ابجد می شود 1194
«البته آقای محمد رضا خسروی در کتاب جغرافیای تاریخی ولایت زاوه، مصرع پایانی را درست خوانده اما در شمارش اعداد حروف ابجد اندکی راه به خطا برده و سال 1186 را به دست آورده¬اند.»
میان حساب اعداد، حروف ابجد و آنچه بخش اولیه ی لوح می گوید : دو سال اختلاف وجود دارد. 1196 و 1194
چند نکته در مورد متن سنگ لوح وجود دارد که اشاره به آن ها خالی از فایده نخواهد بود
الف: وجود دو تاریخ برای سال مرگ نجف خان سردار. اولی 17 ربیع ثانی 1196 و دومی بازهم 17 ربیع ثانی 1194، عده ای بر این باورند که میان ساختن سنگ لوح و مرگ نجف خان فاصله افتاده است. متن اولیه زمان نصب لوح و متن ثانویه زمان مرگ واقعی را اعلام می کند و این دور از ذهن می نماید که روز نصب لوح و روز مرگ هردو در 17 ربیع ثانی اتفاق افتاده باشد. از طرف دیگر در هیچ کجا نمونه مشابهی وجود ندارد که زمان نصب لوح آن هم با فاصله چند سال را به عنوان زمان مرگ اعلام کنند. احتمالا در یکی از دو مورد فوق خطایی اتفاق افتاده است. این احتمال وجود دارد که مرحوم ملا غلام حسین معلمی در خواندن تاریخ به دلیل ساییدگی بیش از حد سنگ مرتکب اشتباه شده باشد. اما تبدیل حروف ابجد به عدد نمی تواند چنین خطایی را بوجود بیاورد.
ب: در نوشته های سنگ لوح برای پدر نجف خان یک بار از لفظ آقا حسن خان و بار دوم از لفظ آقا حسن تاتار استفاده شده است. در متن سنگ لوح، عنوان و جایگاهی بلند برای پدر نجف خان تعریف نشده. یعنی پدر در سایه ی پسر قرار گرفته و حتی ممکن است لفظ خان برای پدر به خاطر جایگاه بلند پسر باشد. متن سنگ لوح می گوید که لقب سرداری فقط خاص نجف خان بوده و مقامی ست که خود وی با توجه به استعداد و لیاقت آن را کسب کرده است. البته این مقام، مقامی نیست که وی در سال های میانه یا پایانی عمر خود آن را کسب کرده باشد. دو سند فروش زمین و آب که اولی در تاریخ 1121 هجری قمری و دومی در تاریخ 1124 هجری قمری ثبت شده است در هردو سند نجف خان با نام نجفقلی خان سردار مشخص می شود. یعنی نجف خان سردار حداقل هفتاد سال قبل از مرگ، سردار بوده و در اسناد با این لقب مشخص می شده است.
ج: در سنگ لوح تاریخ تولد نجف خان مشخص نشده اما اسناد موجود نشان می دهند که نجف خان سردار در سال 1124 هجری قمری قنات جعفر آباد را به پسرش محمد قاسم بیگ فروخته است. یعنی محمد قاسم بیگ در زمان فروش ملک باید به سن بلوغ رسیده باشد و پدر نیز برای داشتن فرزندی در سن بلوغ و کسب مقام سرداری حداقل باید در دهه¬ی سوم یا چهارم عمر خود بوده باشد. بنابراین سن سردار در زمان مرگ حداقل افزون بر 100 خواهد بود و می توان آن را تا 110 و 120 سال نیز افزایش داد. یکی از نوادگان وی یعنی امیر خان در زمان مرگ 120 سال عمر داشته است. برپایه ی بررسی های انجام شده علمی عمر دراز از طریق ژن ها به نسل های بعدی منتقل می شود.
د: در روایت های شفاهی گفته می شود که لقب سرداری در دوره ی افشاریه و نادر شاه به نجف خان سردار داده شده است. باید گفت: این روایت نادرست است ( البته مردم در باورهای شفاهی برای حفظ باور آن را به چیزی وصل می کنند که همه بشناسند و نادر شاه شناخته شده ترین پادشاه در دو سه قرن اخیر است. ) برای رد شدن فرضیه ی اعطای لقب و مقام سرداری توسط نادر شاه به نجف خان باید گفت: نادر در سال 1139 سردار سپاه شاه تهماسب دوم شده و در سال ۱۱۴۸هجری قمری کلیه حکمرانان و کدخدایان ایران را در دشت مغان جمع کرده، و اعلام کرده که وظایف خود را انجام داده و تصمیم بهاستراحت و کنارهگیری از کارها دارد. بزرگان کشور که میدانسته اند او باطناً مایل به سلطنت است، وی را به سلطنت پذیرفته اند. بدین ترتیب شاه عباس سوم صفوی از شاهی برکنار شد و حکومت سلسله افشار با پادشاهی نادر آغاز گردیده است. اما دو سند فروش قنات و زمین نشان می دهد که نجف خان سال ها قبل از به قدرت رسیدن نادر نجف خان سردار بوده است. سند اول فروش قنات زنگی به عیسی خان مربوط به سال 1121 قمری و سند دوم فروش قنات جعفر آباد به قاسم بیگ (فرزند نجف خان) مربوط به سال 1124 در هردو سند نجف خان با نام نجف قلی خان سردار معرفی شده است. بنابراین می توان گفت: لقب سرداری نجف خان، لقبی است که احتمالا در دوره ی صفویه به وی داده شده است. دو سند فوق، اسنادی بوده اند به هم چسبیده که در سال های اخیر با بخار آب از هم جدا شده اند. سند مربوط به عیسی خان در زیر و سند مربوط به محمد قاسم بیگ در رو بوده است. (این اسناد مربوط به مجموعه اسناد حسینقلی خان اشجعی است) و برپایه ی گفته های آقای رضا معلمی این دو سند چسبیده به هم را زن علی کمال به آقای حسین قلی خان داده است. آقای معلمی می¬گوید: زن علی کمال، دختر آق محمود بوده و آق محمود پسر آق باب خان و آق باب خان پسر مندلی خان و مندلی خان پسر نجف خان سردار بوده است.
ه: در سوگ نامه ی لوح اشاره به مرگ برادر شده است که برای نجف خان بسیار غم انگیز بوده و آوردن آن در سوگنامه باید واقعه ای نزدیک به مرگ نجف خان بوده باشد. ( در کتاب گنج دانش آمده است که در سال 1188 حسن خان حاکم دولت آباد به دست نصرالله میرزای افشار کشته می شود.) واقعه مرگ یا کشته شدن حسن خان حدود پنج سال با مرگ نجف خان فاصله داشته و داغ آن هنوز تازه بوده است. این حسن خان به راستی چه نسبتی با نجف خان داشته است. آقای محمد رضا خسروی در کتاب جغرافیای تاریخی جلگه زاوه می نویسد: «نجف قلی خان پدر امیر خان و حسن خان قرائی بوده است.» اگر بپذیریم که حسن خان فرزند نجف خان بوده و حسن خان پنج سال قبل از کشته شدن نجف خان کشته شده پس این داغ از داغ برادر، بزرگتر بوده و در سنگ لوح باید به مرگ پسر اشاره می شد که نشده است. پس حسن خان پسر نجف خان نبوده است و اگر برادر نجف خان فرض شود، آن وقت نام پدر و نام پسر نمی تواند هردو حسن باشد. فقط در یک صورت پدر و پسر هردو می توانند یک نام داشته باشند که پدر پیش از تولد پسر فوت کرده باشد و برای پاس داشت نام پدر، نام او را بر روی فرزندش بگذارند و نجف خان برای این برادر، هم برادر بوده و هم پدر و احتمالا او را به اندازه ی فرزند خود دوست می داشته و مرگش اندوهی بزرگ بر دل نجف خان گذاشته که از چشم مردم و شاعر دور نبوده است.
قدیمی ترین و در عین حال بزرگترین فرد شناخته شده در دولت آباد و جلگه ی زاوه همین نجف قلی خان سردار است که قبرش هنوز پابرجاست. آثار برجای مانده از نجف خان در دولت آباد، چهار چیز است که به غیر از یکی، بقیه هنوز پابرجا هستند. مسجد نجف خان که حالا مسجد جامع دولت آباد شده است، حمام نجف خان یا حمام قلعه که در پشت مسجد و یا به تعبیری دیگر در شمال مسجد واقع شده است. و شیر آب ( در دولت آباد به آب انبار شیر گفته می¬شود. ) این آب انبار از نوع آب انبارهای ستون دار است که چند نمونه انگشت شمار شبیه آن در سطح خراسان وجود دارد و ارگ دولت آباد. برپایه ی روایت های شفاهی ساخت ارگ توسط نجف خان انجام شده و ارگ محل زندگی نجف خان بوده است. اولاد نجف خان هنوز در ارگ مالک هستند. البته از ارگ قدیمی چیزی برجای نمانده است. و ساخت و سازهای جدید آثار گذشته را محو کرده است. در سال های اخیر تغییراتی در ظاهر مسجد داده شده و گنبد و گلدسته های طلایی برایش ساخته اند که شکل سنتی و زیبای مسجد را محو کرده است. مسجد نجف خان دارای شش ستون چهار ضلعی قطور در وسط و دوازده نیم ستون در پیرامون است. مسجد دارای دو محراب است که یکی از محراب ها در امتداد میانی مسجد واقع شده و دارای سنگ لوحی است که بر آن آیته الکرسی به خط ثلث نوشته شده و تاریخ 1182 قمری بر آن حک شده است. تاریخ فوق باید تاریخ پایان یافتن ساخت مسجد باشد که حدود 11 سال قبل از فوت نجف خان است. احتمالا باید حمام و آب انبار نیز در همین تاریخ، کار ساختشان به پایان رسیده باشد.
در شمال مسجد کوچه ای واقع شده که در امتداد جنوبی کوچه، آب انبار نجف خان قرار دارد. ورودی آب انبار رو به این کوچه باز می شود. نمای بیرونی آب انبار یا شیر، پنج تاق نما و یک ورودی به پاشیر است. در سال های اخیر در فلزی بسیار بدترکیبی راه ورود به پاشیر را مسدود می کند. 16 پله ورودی آب انبار را به پاشیر (محل برداشت آب) می رساند. در گذشته شیر برنجی بزرگی در پاشیر وجود داشت که محل برداشت آب بود. این شیر در ضلع جنوبی پاشیر قرار داشت و در زیر شیر برنجی، چاهکی قرار داشت که محل خروجی فاضلاب آب انبار بود. مشخص نیست در زیر چاهک چاه جذبی وجود داشت یا با یک تونل یا آب دالان به خندق منتهی می شده است. در سال های اخیر دیوار میان پاشیر و مخزن را شکافته اند و جایگاه شیر برداشت، محل خروج فاضلاب مخزن که در زیر پاشیر قرار داشته و چاهک دفع فاضلاب بکلی از میان رفته اند. مخزن آب انبار، چهار ضلعی بود و سه ستون قطور سقف را سرپا نگه می دارند. مصالح ساروج کف و دیواره ها را کاملا نفوذ ناپذیر کرده اند. مصالح به کار رفته در ساختمان آب انبار خشت های چهارگوش است. مخزن شیر در گذشته با آب کاریز برقیا آب اندازی می شد. جوی منتهی به مخزن آب انبار از سمت در قلعه ی بالا می آمد. دوران کودکی و این مسیر آب راه را خوب در خاطر دارم. آب از در قلعه بالا از زیر درختان سر به فلک کشیده ی توت عبور می کرد. در جلو ارگ چاهکی بود که آب از میان چاهک عبور می کرد که در مواقع غیر از زمان پر کردن مخزن آب انبار محلی بود برای ظرف شستن و کهنه شویی زنان ساکن در ارگ. جوی از درون خانه ی محمد امین رد می شد و جلو خانه ی حبیب فدایی و . . . در روزی که آب را به مخزن آب انبار می بردند. مردانی در طول مسیر جوی بالا و پایین می رفتند که آب دست نخورد و پاکیزه به مخزن برود. زنان ارگی تا مردان را غافل می کردند، کهنه ی بچه هایشان در آب می شستند و همان آب به مخزن می رفت و همان زنان در روزهای بعد، کوزه بردوش از شیر بر می گشتند. امتداد شمالی کوچه معروف به شیر، به حمام قلعه یا حمام نجف خان ختم می شد. میدانگاهی در جلو حمام وجود داشت که در روزهای عروسی و ختنه سوران موقع بیرون آوردن عروس یا داماد از حمام پر از آدم و هلهله می شد. ورودی گلخن در ضلع غربی میدان قرار داشت و ورودی به حمام در ضلع شمالی. یک رشته پلکان دوازده تایی میدان را به سربینه حمام متصل می کرد. سربینه دارای چهار صوفه بود. صوفه ها از سطح زمین برجسته تر بودند و محلی بودند برای کندن رخت.
گرمخانه هشتی مانندی است که صوفه صوفه بوده و یکی از صوفه ها خزینه بوده که پله می خورد تا بالا بروی و به لب خزینه برسی و وارد خزینه شوی.
باید توجه داشت که دولت آباد و جلگه ی زاوه، بسیار قدیم تر از این حرف ها هستند. وجود آثاری همچون تپه ی دیز که در شمال دولت آباد واقع شده و مطالعاتی بر روی آن هنوز انجام نشده و تپه های گورا و قلعه کهنه عُدبه که به نظر می رسد باید همان شهر باستانی زاوه باشند در غرب دولت آباد واقع شده است و گواهی روشن بر دیرینه گی زاوه و دولت آباد هستند.
نکته ی در خور توجه این است که اولاد نجف خان، لااقل آن هایی را که ما می شناسیم و هنوز در دولت آباد ساکن هستند و یا به دولت آباد رفت و آمد دارند با نام قرایی شناخته نمی شوند. آنان برای خود نام خانوادگی امیری را برگزیده اند.
برپایه ی این سند نجف خان سردار قنات زنگی را به عیسی خان فروخته است
در متن سند آمده است: بعدالحمد المجد والتصلیه غرض از این تحریر زیور ملیه و اسلامیه این ست که بفروخت به بیع صحیح شرعیه عالیجاه جلالت دستگاه مقرب الخوانین العظام نجف خان سردار به عالیجاه جلالت دستگاه عیسی خان یک رشته قنات من توابع جبل جام مشهور به زنگی در حدی متصل به شهر بجک حدی متصل به قنات فتح آباد و حدی به کج بید در پشت شاه جوی مرغزار مع جمیع ملحقات شرعیه و منضمات عرفیه از النگ و النگسار و چشمه و چشمه سار و محوته و محوته جات و دیمه و دیمچه زار آن چه دانند و نسبت دهند ذکرالم یذکر و ثمالم یثممن النقیر و انقطیمه داخلا فیها و خارجاعتها به مبلغ سی تومان خراسانی و بایع مذبور ملک موصوف را از تحت تصرف مالکانه خوداخراج و به تحت تصرف مالکانه مشتری مذبور درآورد که سایر املاکو عقاداته و دعوای غین بلاغین فاحش بل افحش خود را مصالحه عالیجاه بایع مذبور به مبلغ پنج تومان خراسانی که مجموعا ثمن الاصل و مال المصالحه مبلغ سی و پنج تومان خراسانی بوده باشد و بایع اقرار به اخذ ثمن از ید مشتری نمود و صیغه ی مصالحه و مبایعه بایتها فی مجلس البیع جاری و نافذ گردید فکان ذالک تحریر به تاریخ قره شهر شعبان المعظم سنه 1221
سند واگذاری یا فروش کاریز جعفر آباد، بر پایه ی این سند نجف خان سردار در تاریخ 1124 کاریز جعفر آباد را به فرزند خود محمد قاسم بیگ فروخته است
در متن سند آمده است
بعدالحمد المجد والتصلیه غرض ازین تحریر زیور ملیه و اسلامیه این ست که بفروخت به بیع صحیح صریح معتبر شرعی عالیجاه جلالت همراه مقرب الخوانان العظام نجف خان سردار به ولد ذکور خود محمد قاسم بیگ همگی و تمامی یک رشته قنات مشهور به جعفر آباد من توابع جبل جام متصل به مرقزار کهنه و حدی متصل به شهر بجک و حدی به مرقزار حسینی در پشت شاه جوی مرقزار مع جمیع ملحقات شرعیه و منضمات عرفیه من مدار چهارده سهم تقسیم بین الشرکاء مع اراضی و براری و قراری از النگ و النگ سار و چشمه و چشمه سار و محوته و محوته جات و دیمه و دیمچه زار آنچه دانند و شمرند و نسبت دهند بمیاه مذبور من النقیر و انقطیمه داخلا فیها و خارجا عنها ذکر محی یذکر و ثمالم یثم به ثمن معین المقدور و الوصف به مبلغ پنجاه و هشت تومان فض خراسانی و بایع مذبور ملک موصوف را از تحت تصرف مالکانه خود اخراج و به تحت تصرف مالکانه مشتری مذبور ولد آن عالیجاه باشد درآورد و مشتری هم نیز دیده و پسندیده و به تحت تصرف مالکانه خود درآورد که سایر املاک و عقاداته و دعوای غبن بلاغین فاحش بل افحش خود رامصالحه مقاطعه شرعیه نمود به ولد خود به مبلغ دو تومان فض خراسانی که مجموعا ثمن الاصل و مال المصالحه مبلغ شصت تومان فض خراسانی بوده باشد و بایع اقرار به اخذ ثمن از ید مشتری نمود و صیغه مصالحه و مبایعه بایتها فی مجلس البیع جاری و نافذ گردید فکان ذالک تحریر به تاریخ نهم شهر جمادی الثانی سنه 1124
تاریخ شفاهی
روایت هایی از نجف خان سردار که سینه به سینه نقل شده است
آقای موسی بخشی یکی از مالکان کنونی دولت آباد است. وی در زندگی سال¬های پر از فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته و برطبق قول خودش همواره علاقمند بوده که پای نقل قول مسن¬ترها بنشیند و به نقل آن ها از گذشته گوش بسپارد. روایت¬های شفاهی که وی شنیده در بسیاری از موارد بسیار شیرین بوده و درعین حال به ظرایف و نکاتی اشاره دارد که به حلقه های مفقوده تاریخ تا حدی روشنایی می بخشد. وی در این ارتباط می گوید: سال شعبو (سالار شعبان، در دولت آباد برای کشاورزانی که در خدمت یک ارباب بودند از لفظ سالار استفاده می کردند. البته سالار کسی بود که در یک صحرا سرکرده ی بقیه بود اما همه در ابتدای نامشان یک پیشوند سالار داشتند. ) از اولاد نجف خان بود. سه پشت جلوتر از سال شعبو می رسد به نجف خان. امیر خان پدر سال شعبو بود و حدود 120 سال عمر کرد. سال شعبو با ما دهقون بود و 80 سال عمر کرد. او پیرمرد بود و من ده دوازده سال بیشتر عمر نداشتم. پدر امیر خان گویا حاتم نام داشته
آن¬چه می گویم، حرف هایی است که از عمو حسن و سال شعبو شنیده ام. اون ها یک سینه سخن داشتند و من هم مشتاق بودم که به این حرف ها گوش بسپارم و همه را به خاطر بسپارم.
پیش از ورود به این بحث یعنی تاریخ شفاهی زندگی نجف خان، باید توجه داشت که تاریخ مکتوب ما سرشار از ناگفته هاست. و اگر این تاریخ از مرکز و مرکز نشینان فاصله بگیرد بسیار دست و پا شکسته و در بسیاری از موارد گنگ است و بسیاری از وقایع محلی یا دیده نشده و یا به عمد یا به سهو از آن ها چشم پوشی شده است. اما تاریخ شفاهی، این وقایع در خود ثبت و ضبط کرده و سینه به سینه نقل شده تا به امروز رسیده است. این روایت ها اگرچه در پاره ای از موارد با افسانه مخلوط شده اند اما حاوی نکات و دقایقی هستند که توجه به آن¬ها می¬تواند بسیاری از حلقه های مفقوده تاریخ را بازگشایی و نوگشایی کنند. و در آخر باید اضافه کنم شخصیت های تاریخی که وارد افسانه شده اند، شخصیت هایی قدر و محبوب القلوب بوده اند. هر شخصیتی نمی تواند همچین ورودی داشته باشد. در افسانه ها شخصیت هایی تاریخی که وارد افسانه ها شده اند عبارتند از: انوشیروان، بوذرجمهر، سلطان محمد، شاه عباس و در موارد نادری نادر شاه نیز این شانس را داشته است. پس ورود نجف خان به افسانه گویای بزرگی و جایگاه ویژه ی وی می باشد.
آقای بخشی در روایت های خود می گوید:
نجف خان از اول نجف خان نبوده، ملا نجف بوده. (باید توجه داشت که لفظ ملا در فرهنگ منطقه از ارزش نسبتا بالایی برخوردار بوده و بر هر کس اطلاق نمی شده است. ) ملا نجف آدم نسبتا ناکاره ای بوده و وضع اقتصادی مناسبی هم نداشته. تا همین گذشته های نزدیک مردم دولت آباد، آن هایی که وضع مناسبی نداشتند در فصل کار به مناطق دیگر می رفتند. در جلگه ی خواف و رشتخوار فصل از ما جلوتر است. در آن مناطق گندم و جو دو سه هفته ای زودتر از جلگه ی ما دست می دهد و همین باعث می شد که در این دو سه هفته بسیاری از مردم برای کار به جلگه ی خواف و رشتخوار بروند. در آن سال ملا نجف هم برای کار همراه بقیه به جلگه ی خواف رفت. در مزارع گندم و جو همه را به کار گرفتند، غیر از ملا نجف. ملا نجف دست از پا درازتر راه آمده را برگشت. هنوز افتاب بود که به نزدیکی دولت آباد رسید. بنده ی خدا خجالت کشید که در روشنایی روز به خانه برگردد. همان جا در دهان کاریز احمد آباد بر زمین نشست تا روز بنشیند و در تاریکی شب به خانه اش برگردد. همین جور که دراز کشیده بود تا قدری خستگی درکند. صدای قطرات آبی را شنید که موقع ریزش دنگ دنگ صدا می کردند. اول توجه نکرد، اما تداوم صدا بالاخره کنجکاوش کرد، و در پی صدا به اطراف نگاه کرد، چوپان ها سنگ در جوی انداخته بودند تا سطح آب بالا بیاید و گوسفندانشان آب بخورند. آب در جوی سرریز کرده بود و سرریز آب راه به سوراخی برده و صدای دنگ دنگ از همان سوراخ می آمد. ملا نجف با نوک منگال ( وسیله ای برای درو گندم، داس) سوراخ را گشادتر کرد و دید هفت تا خمب طلا هست. چند مشت از سکه ها در توبره اش ریخت و دوباره سوراخ را بست و خوب محکم کاری کرد که نه آب بتواند به آن راهی پیدا کند و نه کسی متوجه آن شود. کم کم غروب و تاریکی از راه رسید. ملا نجف با سکه های طلا به خانه اش برگشت. تا زن چشمش به او افتاد بنا کرد به داد وبی داد کردن : برای چی برگشتی؟ چه جوری رویت می شود در کوچه ها رفت و آمد کنی و با مردم حرف بزنی؟
خدا خواست که کار گیرم نیاید اما در عوض چیزی یافتم که تا هفت پشتمان بس است.
و داستان خمب های طلا را برای زنش تعریف کرد. همان شب زن و شوهر با هم قول و قرارهایی گذاشتند. فردا صبح، زن رفت به جای گله که بزهایشان را بدوشد. ملا نجف پشت سر زن رفت، بی گفت و شنید، لگدی به زن، لگدی به ظرف شیر دوشی زد و چهار پنج بزی که داشتند را جلو انداخت که برود. مردم جلوش را گرفتند. برای چی زنت را می زنی برای چیز ظرف شیر را چپه کردی؟
می خواهم از این جا بروم، این جا اموراتم نمی گذره!
زنش گفت: حالا در جای دیگر اموراتت خواهد گذشت؟
خدا بزرگ است
و بزهایش را جلو انداخت و به راه افتاد. زن قدری نفرین کرد و عاقبت به دنبال شوهر به راه افتاد. زن و شوهر رفتند به جام و پنج شش سالی همان¬جا ماندند. طلاها را فروختند و یک گله¬ی هزارتایی گوسفند خریدند. ملا نجف خان آدم دست و دلبازی بود. کم کم مردم نان و نمکش را خوردند و حرف سفره داریش بر سر زبان¬ها افتاد. خبر آمد و آمد تا به دولت آباد رسید. چند نفری راه افتادند که بروند به جام و از حال و احوال ملا نجف خبردار شوند. وقتی رفتند، دیدند دم و دستگاهی به هم زده و بشکن و بریزی دارد. خبر آوردند که بله هرچه گفته اند راست است. مردم با خودشان گفتند: حالا که همچین بریز و بپاشی دارد برای چی در دولت آباد خودمان نباشد.
ده بیست نفر از بزرگان دولت آباد راه افتادند که بروند به جام و ملا نجف را برگردانند. ملا نجف راضی به بازگشت نبود. مردان بیشتر اصرار کردند. ملا نجف برای برگشت شرط گذاشت و گفت: برمی گردم اما به شرطی که اراضی دور و بر کاریز احمد آباد را به من بفروشید که همان¬جا برای خودم و گوسفندهایم جادادی درست کنم.
مردم قبول کردند. می¬گویند قلعه کهنه ی عدبه را نجف خان ساخته، برج عدبه هم از ساخت و سازهای نجف خان است. همانجا قلعه ای ساخت و کم کم بقیه گنج را از زیر خاک بیرون آورد. می¬گویند: نجف خان از وقتی به دولت آباد برگشت، هرشب بیست، سی من برنج می پخت، اگر مهمانی از راه می رسید از مهمان ها پذیرایی می کرد و اگر مهمانی نبود، دیگ پلو را میان اهالی دولت آباد قسمت می کرد. بود و بود تا نادر و عده ای از سپاهیانش برای فتح هرات از جلگه ی زاوه عبور می کردند و شب مهمان نجف خان شدند. نجف خان پذیرایی شاهانه ای کرد. صبح موقع رفتن، نادر رو به نجف خان کرد و گفت: عده ای سپاه پشت سر ما خواهند آمد، به آن¬ها بگو: قرمساق رفت، قرمساق باشی ها زودتر بیایند.
نجف خان گفت: این لفظ خوبی نیست، من این جور نمی گویم.
نادر گفت: مگر مرا می شناسی؟
نه
پس او پذیرایی دیشب چی بود؟
او سفره ای که دیدی، هرشب پهن است. اگر مهمانی آمد، مهمان را پذیرایی می¬کنیم و اگر مهمان نیامد، بین اهالی قسمت می¬کنیم.
نادر خودش را معرفی کرد و گفت: در جنگ هرات اگر به کمکت نیاز بود، کمک خواهی کرد؟
با جان و دل
می گویند: نادر رفت و در جنگ هرات در ماند، نامه ای برای نجف خان فرستاد. نجف خان قشونش را برداشت و به کمک نادر رفت . هرات فتح شد. در جنگ هرات، یکی از سرداران سپاه نجف خان، به نام عباسعلی خان کلاغ کشته شد. (پرس و جو برای شناخت اولاد عباسعلی خان کلاغ به جایی نرسید. مردم نام عباسعلی خان کلاغ را شنیده اند اما از تبار او کسی خبر ندارد. ) می گویند: نجف خان موقعی که به کمک نادر می رفت به هر سرباز صد تومان پول داد و گفت: پنجاه تومنش را در کیسه تان بگذارید که اگر در جنگ شکست خوردیم و فراری شدید، بتوانید خودتان را به جایی برسانید، پنجاه تومن را هم به زنتان بدهید که در نبودن شما بی خرجی نماند.
می¬گویند: بعد از فتح هرات، نادر دستور داد بزرگان در میدان بزرگ هرات جمع شوند. وقتی بزرگان جمع شدند، نادر گفت: بگویید نجف خان بیاید.
نجف خان سواره وارد میدان شد و به احترام نادر می خواست از اسب پیاده شود. نادر گفت: پیاده نشو
و دستور داد همان¬جور سواره شنل سرداری را بر دوشش بیندازند. ( البته دو سند بر جای مانده از سال 1121 و 1124 نشان می دهد که سال ها قبل از به قدرت رسیدن نادر، نجف خان لقب سرداری داشته و لقب سرداری چیزی نبوده که نادر شاه به او اعطا کرده باشد. البته حضور نجف خان در فتح هرات قطعی به نظر می رسد و حتی انداختن شنل بر دوشش نیز نمی تواند خالی از واقعیت باشد. )
نجف خان سردار چند پسر داشته و یک دختر، دختر در عقد یکی از خوانین قرایی خواف بوده و اسحاق خان، دختر نجف خان را دوست داشته. اسحاق خان همه کاره ی دم و دستگاه نجف خان بوده، و وقتی می بیند دختر را به دیگری داده اند، دست به توطئه می زند. خانه ی نجف خان در داخل ارگ قرار داشته و اولاد نجف خان هنوز در ارگ مالک هستند. البته از ارگ قدیمی چیزی برجای نمانده. اسحاق خان چند نفر را با خودش همدست می¬کند. اسحاق خان برای رد گم کردن، خودش می رود به سیه سنگ که از کارهای آن جا سرکشی کند. همدست هایش بی¬خبر به خانه ی نجف خان می ریزند و پیرمرد را خفه می کنند. بعد از کشته شدن نجف خان در دولت آباد هو می اندازند که داماد نجف خان، نجف خان را کشته است. مردم که نجف خان را دوست دارند. می ریزند و دور خانه ی داماد نجف خان را می گیرند. از وقت خبر به اسحاق خان می دهند، اسحاق خان به سرعت خودش را به دولت آباد می رساند و به خانه ی داماد نجف خان می رود. داماد نجف خان درها را از داخل بسته و مردم پشت در و دور تا دور خانه را گرفته اند. اسحاق خان به هر زبانی هست وارد خانه می شود. داماد نجف خان که به شدت ترسیده، می گوید: مرا نجات بده، این مردم می خواهند مرا بکشند.
اسحاق خان می گوید: به یک شرط نجاتت می دهم و می گذارم که بروی که عقد دختر نجف خان را پس بخوانی.
داماد که چاره ای ندارد. عقد را پس می خواند. اسحاق خان مردم را متفرق می کند. و شبانه از سمت برج آقای مرتاض، همان برجی که در کنار حمام نجف خان قرار داشته، و نزدیک به ارگ بوده، داماد را پایین می دهند و همراه با یکی از نوکرهای اسحاق خان و دوتا اسب از دولت آباد فرارش می دهند.
می گویند: بعد از مرگ نجف خان، اسحاق خان همه کاره می شود. پسر نجف خان، مندلی خان (محمدعلی خان) بوده که بیشتر به شکار و چیزهایی شبیه به آن علاقه نشان می داده و در جنوب دولت آباد در دامنه¬ی کوه پایین، شکارگاهی داشته که به تخت مندلی خان معروف بوده و هنوز هم با همین نام شهرت دارد. (آقای رضا معلمی بر این باور است که فرزندان نجف خان بعد از مرگ پدر از سیاست پرهیز می کنند و حتی حکم سرداری را که از طرف حکومت برای فرزند نجف خان می آورند را نمی پذیرند. البته گفته های آقای معلمی در سرجای خودش مورد توجه و دقت قرار خواهد گرفت. )
می¬گویند: اسحاق خان برای سربه نیست کردن مندلی خان نامه ای برای سردار هراتی می¬نویسد و در نامه اشاره به این می کند که مندلی خان که آمد او را بکش. وقتی مندلی خان به هرات می رود، سردار هراتی توطئه می چیند و مندلی خان را به بیشه ای می فرستد که لانه ی ببری بزرگ بوده و هرکس به آن بیشه می رفته زنده برنمی گشته. مندلی خان به بیشه می رود و وقتی برمی گردد، می بینند شمشیرش خون آلود است. می پرسند در بیشه چه دیدی؟
می¬گوید: ببری سر راهم را گرفت. با شمشیر توی سرش زدم که تا سینه اش شکافت.
وقتی می روند، می بینند ببر کشته شده است. سردار هراتی از کشتن مندلی خان پشیمان می شود. چند وقتی مندلی خان در هرات می ماند و دوباره به دولت آباد برمی گردد. می¬گویند: اسحاق خان بالاخره او را چیز خورد ( منظور مسموم کردن با غذاست) می کند.
در دوره ی اسحاق خان، مرکز حکومت خراسان از دولت آباد به تربت منتقل می شود و دولت آباد در دست ورثه ی نجف خان می ماند. ( اسحاق خان برپایه ی منابع مکتوب و شفاهی کار عام المنفعه ای برای مردم انجام نداده است. و اگر هم انجام داده خودش منشاء اثر و نظر نبوده و به توصیه ی نجف خان انجام داده. در کتاب گنج دانش آمده است:
وقتی اسحاق خان از نجفقلی خان امیر قراتاتار درخواست کرد که کاروان سرایی در تربت حیدریه بسازد جهت رفاه مسافران، نجفقلی خان با مبلغی خطیر وی را به خدمت مزبور مامور ساخت. اسحاق خان به انجام مقصودی که مدت ها در خزانه ی خاطر داشت پرداخت. رفته رفته کاروان سرا را قلعه ای مربع ساخت و در ضمن به جذب قلوب و استمالت خاطره ها کوشید و اختلاف میان قبیله انداخت بطوری که پس از اختتام قلعه، نجف قلی خان به دست بعضی صاحب منصبان خود عرضه اتلاف گردیده به اسلاف پیوست، اخلافش نیز سلامت نماندند. این واقعه سبب نزاع میان قبیله تاتار و تقویت اسحاق خان گردید و اعدای نجفقلی خان نیز خود را در حمایت وی کشیدند.1
در باور مردم دولت آباد، اسحاق خان جایگاهی ندارد. و به سرعت از اسحاق خان عبور می کنند و به محمد خان می رسند. جایگاه تعریف شده ی محمد خان دولت آباد است. ساخت قلعه پایین دولت آباد را یادگار او می دانند. قلعه پایین دارای چهار برج در چهار گوشه بوده و هر برج در کنار خود یخدانی داشته که در زمستان ها در این یخدان ها یخ می ساخته اند برای روزهای گرم تابستان و قلعه ی پایین باغ بوده و در دوره ی محمد خان خندق دولت آباد توسعه می یابد و این قلعه را نیز در بر می گیرد. آقای بخشی می گوید: بعد از خندق خاکریزی وجود داشته که موضع دفاعی دولت آباد را بسیار قوی می کرده است. ( این خاکریز بعد از خندق در خاصرات عمویم عبدالحمید خان خزاعی هم وجود دارد. ) و بعد از خاکریز حصار بوده. وجود خاکریز باعث می شده در دوره ای که با توپ قلعه ها را می کوبیده اند. برای ویران کردن قلعه دولت آباد از دست توپ ها کاری ساخته نبوده. اگر توپ ها را پایین می گرفته اند گلوله ها به خاکریز می خورده و اگر بلند می گرفته اند، گلوله ها از روی دولت آباد عبور می کرده و آسیبی به قلعه نمی رسانده است.
آقای بخشی از خانه خیر هم گفته است. خانه ی خیر جایی بوده که گناهکاران را در آن جا مجازات می کرده اند. وی می گوید در جلو حولی باغ ( خانه ی فاطمه خانم دختر میر پنج و همسر سالار شجاع) باریکه ی تاریکی بود که پله می خورد و بالا می رفت. خانه ی خیر همانجا بود. کسانی که دزدی می کردند به خانه ی خیر می بردند. در خانه ی خیر، چوبی بود که دزدها را به همان چوب می بستند و به کف پایشان شلاق می زدند. خانه ی خیر برج مانند بود. ( وقتی به خاطرات دوران کودکی ام مراجعه می کنم این برج را به یاد می¬آورم که در گوشه ی شرقی هشتی بیرونی سالار شجاع قرار داشت. )
دولت آباد یا قلعه دولت آباد دور تا دورش برج بود. تا جایی که به خاطر دارم دوتا برج در جلو رباط بودند که در قلعه دولت آباد از بین این دوتا برج باز می شد. در جای خانه¬ی غلام علی دشگر یک برج دیگر بود. در جای خانه ی حسن کدخدا عباس هم یک برج بود. در پشت ارگ در جای حولی کلب حسین علی علی¬یار هم یک برج بود. در در قلعه بالا در جای چو دالان دوتا برج بود. در جای خانه ی آقای عبدل خان برج بزرگ بود که سه طبقه داشت. در سر خندق در جایی که می پیچید رو به خانه ملا حبیب یک برج دیگر بود، در قلعه ی پایین دوتا برج بود که از وسط دو برج راهی باز کرده بودند و مردم رفت و آمد می کردند. یک برج هم در حولی حاجی قربون بود.
بعد از اسحاق خان، محمد خان به قدرت می رسد. محمد خان را به نام محمد خان کله کن هم می شناسند. محمد خان جواب مرکز را نمی داده. از تهران سرداری با قشون می آید که خراج مانده را از محمد خان بگیرد. محمد خان در همین دولت آباد از سردار پذیرایی می کند و از او دعوت می کند که به شکار بروند. در دولت آباد آهنگری بوده به اسم کلب مراد (کربلایی مراد) نوه ی کلب مراد، رستم بود که در یادبود ما آهنگر دولت آباد بود. محمد خان، کلب مراد را می خواهد و به او می¬گوید: چهارتا نعل برای اسبم بساز که می خواهیم فردا به شکار برویم.
کلب مراد چهارتا نعل از فولاد درست می کند و صبح زود می¬آورد. محمد خان در حضور مهمانش می¬گوید: کو ببینم چه جور نعل هایی درست کرده ای؟
آهنگر هرچهارتا نعل را روی هم می گذارد و می دهد به دست محمد خان، محمد خان دولب نعل ها را می گیرد و فشار می دهد، نعل ها لای می خورند. نعل ها را می اندازد جلو آهنگر و می¬گوید: گفتم نعل از فولاد بساز، تو رفته ای از حلب نعل ساخته ای. بیا این هم پول برو نعل خوب بساز.
آهنگر پول را می گیرد و روی شیر و خط پول را محکم فشار می دهد. شیر و خط پول محو می شود. آهنگر می گوید: این پول شما هم که قلبه، شیر و خط نداره.
محمد خان به صاحب منصب تهرانی می¬گوید: شما پول بدهید، ای آهنگر پول ما را قبول ندارد.
صاحب منصب تهرانی سکه ای به آهنگر می¬دهد. آهنگر دوباره روی سکه را فشار می دهد. شیر و خط پول مات می شود. آهنگر می¬گوید: پول شما هم که قلبه
و راهش را می کشد و می رود. آهنگر که می رود کم کم وقت نهار می شود. نهار که می خورند، محمد خان دستور می دهد شتری بیاورند و بخوابانند. محمد خان به صاحب منصب تهرانی می¬گوید: در دسته ی شما کسی هست که این شتر را با شمشیر به دو نیم کند.
صاحب منصب نگاهی به شتر و نگاهی به افراد خودش می کند و می¬گوید: نه
محمد خان به عده ی خودش می گوید. همه می گویند: ما و همه جلو می آیند. یکی با شمشیر می زند و شتر را از وسط به دو نیم می کند. محمد خان دوباره دستور می دهد، شتر دیگری با جهاز بیاورند. محمد خان می¬گوید: کی می تواند این شتر و جهازش را با یک ضربه به دو نیم کند؟
هیچ کس جلو نمی¬آید. محمد خان خودش با شمشیر می زند و شتر و جهازش را به دو نیم می کند. صاحب منصب تهرانی دست و پایش را جمع می کند و با خودش می گوید: ما از پس این آدم برنمی¬آییم
و با دست خالی به تهران برمی گردد. وزیر وقت که آدم باهوشی بوده با حیله و نیرنگ محمد خان را به تهران می کشاند. در تهران به گرمی از او استقبال می کنند. محمد خان در تهران بخشیده می شود و هدایایی نیز دریافت می کند. صاحب منصب تهرانی به وزیر و پادشاه می گوید: محمد خانی که من دیدم، این نیست. محمد خان علاماتی دارد.
می گویند: چه علاماتی؟
می¬گوید: شتری بیاورد با جهازش اگر با یک ضرب شمشیر او را به دو نیم کرد، محمد خان است و اگر نتوانست، محمد خان نیست.
شتری می آورند با جهازش. میله ای فولادی در داخل جهاز قرار می دهند و به محمد خان می گویند: بزن!
محمد خان می¬زند، شتر و جهازش را به دو نیم می¬کند. صاحب منصب از محمدخان می¬پرسد: وقتی ضربه را زدی دستت ناراحت نشد؟
محمد خان می گوید: یک کم دستم را کوبید.
می¬گوید: میله ی فولادی در جهاز شتر بود.
پادشاه محمد خان را مورد لطف قرار می¬دهد. وقتی محمد خان برای استراحت می رود. صاحب منصب به پادشاه می گوید: تو همچین کسی را آزاد می کنی؟ اگر رفت و با لشکرش که همه مثل خودش هستند، برگشت کی می تواند در شطه ی او به ایستد؟ پادشاهی را به دو روز از تو می گیرد.
پادشاه می گوید: پس چه کار کنیم؟
شور می کنند و عاقبت محمد خان را به کرمانشاه تبعید می کنند. زن و بچه ی محمد خان هم همراه او می روند. در کرمانشاه پسر محمد خان به مکتب می رود. در نزدیک خانه ی محمد خان بقالی بوده که هرروز پسر محمد خان را می دیده که به مکتب می رود. بقال از پسر محمد خان خوشش می آید و یک روز به او می گوید: پسرجان نمی آیی شاگرد ما شوی؟
پسر می گوید: به آقایم بگویم، ببینم او چه می گوید.
پسر خبر را برای محمد خان می آورد. محمد خان شمشیرش را برمی دارد، عبایش را بر دوش می اندازد و می آید به در دکان. صدا می زند: های
می گوید: بله
می گوید: شما بچه ی ما را برای شاگردی خواستی؟
می گوید: بله
می گوید: حتمی می خواهی؟
می گوید: بله
شمشیر را از زیر عبا بیرون می آورد و می زند به سر شانه بقال که از ته بغلش بیرون می رود. سر و یک دست به یکطرف می افتد، بدن و دست دیگر به طرفی دیگر. می گویند: محمد خان عاقبت به دولت عثمانی پناه برد و رد و اثری از او برجا نماند.
نمای بیرونی شیر یا آب انبار نجف خان
ورودی آب انبار
درون مخزن آب انبار، سه ستون قطور در سمت چپ قرار دارند. روی ساروج را در سال های اخیر رنگ زده اند
نمایی از سقف مخزن، گنبد چهار ترک از درون، مخزن دارای شش گنبد چهار ترک است
نمایی نزدیک از یکی از ستون های سه گانه که سقف را سرپا نگه داشته اند
نمایی از درون مخزن، در سمت چپ حفره ای دیده می شود که محل ورود آب به مخزن بوده است
نمایی از درون مسجد نجف خان، ستون های شش گانه درون شبستان
ورودی حمام نجف خان و دالان کوتاهی که قبل از سربینه واقع است
نمایی از سربینه حمام، در سمت چپ ورودی به سربینه و در سمت راست راه ورودی به گرمخانه
نمازخانه ای که در سربینه حمام قرار داشته است
راهرویی که میان سربینه و گرمخانه واقع شده است
درون گرمخانه حمام و حوضی که در وسط صحن گرمخانه واقع شده است
منابع:
1- گنج دانش/ ص 389 ( به نقل از: جغرافیای تاریخی ولایت زاوه/ محمد رضا خسروی/ چاپ 1366/ انتشارات آستان قدس رضوی