گزیده ای از اشعار پل الوار
انتخاب: حمیدرضا خزاعی
پل الوار
( 1952 – 1895 )
عاشقانه 1
مترجم : بهمن شاكري
تو را مي نگرم و آفتاب مي گسترد
زودا كه روز فرامان مي گيرد
برخيز دل و رنگ بر سر
براي از ميان بردنِ سياه بختي ها
تو را مي نگرم همه چيز برهنه است
بيرون زورق ها به اندك آبي
بايد همه چيز را به اندك كلامي گفت
دريا سرد و بي عشق است .
اين ست آغازِ گيتي
موج ها آسمان را تاب مي دهند
تو تاب مي خوري در ميانِ ملافه هات
و تو خواب را از خويش مي راني
برخيز كه رد پاهات را دنبا ل مي كنيم
تني به انتظار كشيدنت دارم تني به دنبال كردنت
از درهاي سپيده به درهاي سايه
تني دارم كه زندگيم را به دوست داشتنت سر مي كنم
دلی برای خواب ديدن بيرونِ خوابِ تو .
عاشقانه 2
شاه راهي به خواب ديدم
آن جا تنها تو بودي كه مي گذشتي
پرنده اي از شبنم سپيد
به نخستين گام هاي تو بر مي خاست
به بيشه ي سبز و نمور
دهان و چشم، سپيده مي گشود
برگ ها همه شعله ورند
تا تو روزي آغاز مي كردي
هيچ چيز نمي بايست دير پاي گردد
آن روز هم چونان روز هاي ديگر مي درخشيد
به خواب رفتم و زاده ي ديروز بودم
تو هم چه زود برخاسته بودي
سحر را با كودكي جاودانه
هم ساز مي شوم.