افسانه دولا
پژوهش از: حمیدرضا خزاعی
افسانه ی دولا
در همین گذشته¬های نزدیک در شهر فردوس اتفاقی در ارتباط با ساز و باران خواهی افتاد که پهلو به افسانه می¬زند. بسیاری از ساکنان شهر فردوس آن را با چشم¬های خود دیده¬اند. می¬گویند : حدود 50 تا 60 سال قبل خشک¬سالی سختی در منطقه فردوس به وقوع پیوست ( احتمالاً باید همان خشک سالی دهه¬ی 20 باشد که حدود هفت سال طول کشید. )
مردم برای اين¬كه آسمان را بر سر رحم بياورند، مراسم و مناسک زیادی برپا کردند، از سوختن کله¬ی الاغ، جو کاشتن در در درون دهان جمجمه¬ی الاغ تا جمع شدن در بیابان و جدا کردن بچه¬ها، بره¬ها و بزغاله¬ها از مادرانشان، اما از هیچ¬کدام جواب نگرفتند و آسمان همچنان خشک و بی¬باران باقی ماند.
می¬گویند: در شهر فردوس در آن دوره سه برادر بودند که کارشان گرم کردن مجالس جشن و عروسی و ساز زدن در مجالس جشن بود. اين سه برادر به برادران دولا معروف بودند. البته اين نام گذاري احتمالا در اواخر دوران كارشان اتفاق افتاده است، پس از اتفاقي كه قصد نقل آن را داريم. دولا در اصطلاح محلي همان یدالله است و نام برادر میانی بوده است. برادران دولا در طول دوران کار خود برای مجلس آرایی هرگز از صاحبان جشن پول طلب نمی¬کردند، فقط در زمان اجرای مراسم، کوزه¬ای در وسط مجلس می¬گذاشتند تا اگر کسی دوست داشت پولی در آن بیندازد و اگر هم کسی پولی در کوزه نمی¬انداخت و کوزه خالی می¬ماند، بازهم برادران دولا اعتراضی نمی¬کردند. رسم¬شان اين بود و همه¬ مردم نيز از آن خبر داشتند.
وقتی خشک سالی به اوج خود رسید و هرکس هرکاری بلد بود به کار زد تا آسمان را برسر مهر بیاورد و نتیجه نگرفتند. برادران دولا اعلام کردند: فردا برای باران خواهی به¬تپه¬ی چنچه خواهیم رفت، هرکس می-خواهد بیاید.
تپه¬ی چنچه، تپه¬ای در بیرون شهر فردوس است. فردا وقتی مردم به تپه¬ی چنچه رفتند. بردران دولا روی تپه ایستاده بودند. هرسه برادر با هم شروع به نواختن کردند. زدند و زدند و زدند تا این که به یک باره در آسمان غلغله¬ای برپا شد، باد به حرکت درآمد و ابرهایی سیاه از سمت قبله بالا آمدند و همه¬ی آسمان را پوشاندند. باران که شروع به باریدن کرد دو برادر، کار ساز زدن را تعطیل کردند اما دولا که نی می¬نواخت همچنان کار نواختن را ادامه داد. باران تند می¬بارید و دولا همچنان در کار نواختن نی بود. هرچه برادرها گفتند : بس کن
دولا همچنان نی می¬نواخت، از تپه فرود آمد و به طرف شهر به راه افتاد. مردم هم پشت سرش، آمدند تا به شهر رسیدند. می¬گویند: دولا به قبرستان خاموشی رفت و مردم پشت سرش، دور قبر آخوند ملا اکبر دور زدند و دوباره رو به شهر و خانه¬ها آمدند. می¬گویند: دولا آنقدر نی نواخت تا از حال رفت و او را روی دست به خانه بردند. در افسانه¬ی دولا رقص و پایکوبی دیده نمی¬شود، فقط نواختن ساز است و با نواختن موسیقی ابرها را به¬سوی خود می¬خوانند اما در نقاط دیگر خراسان گاه موسیقی با رقص و پایکوبی همراه می-شود. تربتجاميها باور دارند که اگر در زمان خشكسالي و كمآبي رقص باران انجام شود، بيچون و چرا باران خواهد باريد. در اين روز لباسهاي رنگي ميپوشند و اين رسم را به اجرا درميآورند.
یکی از تندیس های کشف شده در تپه آکروپولیس شوش که ساخت آن به 1500 سال قبل از میلاد می¬رسد