گُنگک

گُنگک

خاطره ی چهارم

گُنگک


حمیدرضا خزاعی

 
نمی دانم چرا و به چه دلیل از آدم های لال وحشت داشتم، تنها من این گونه نبودم همه ی بچه هایی را که می شناختم همین ترس و دلهره را داشتند. در دولت آباد آن وقت ها فقط یک آدم لال وجود داشت که به او گُنگک می گفتیم. خانه ی گُنگک در ته ارگ و پشت خانه ی شیخ عبدل بود، درست کنار خندق. گاه به وقت بازی حواسمان پرت می شد، بازیِ جنگ امنیه و قاچاق بُر، در این بازی آنقدر بدو بدو داشت که بعضی وقت ها حواسمان پرت می شد و به خانه ی گنگک نزدیک می شدیم، همچین که صدایش بلند می شد و اَبه اَبه می کرد، بند دلمان پاره می شد. و همیشه فاصله خودمان و بازی هایمان را با گُنگک حفظ می کردیم. بعدها گنگک دوم را کشف کردیم که هم سن و سال خودمان بود، خانه ی شان نزدیک باغِ ما بود. تابستان ها وقتی مدرسه تعطیل می شد. خانه کوچی به باغ می رفتیم و تا پاییز در باغ بودیم. حتی بخشی از ماه مهر را هم هنوز در باغ بودیم. صبح های ماه مهر، برای رفتن به مدرسه باید از جلو خانه ی گُنگک رد می شدیم. او می دانست که ما از او می ترسیم، صبح ها زودتر از ما از خانه بیرون می آمد و پشت دیوار مخفی می شد. ماها پاورچین پاورچین می رفتیم که صدای پایمان را گُنگک نشنود و از خانه بیرون نیاید. همچین که به نزدیک دیوار می رسیدیم به یک باره بیرون می پرید و اَبه اَبه می کرد. ما بر می گشتیم و با همه ی وجود می گریختیم. این بازی موش و گربه ادامه داشت تا یک بزرگتر از آن جا رد شود و ما همراه با بزرگتر از سد گنگک رد می شدیم و خود را به مدرسه می رساندیم. هنوز هم بعد از این همه سال، از آدم های لال وحشت دارم و نمی دانم چرا؟.

 

 ردیف جلو ز چپ به راست: محمدرضا خزاعی، محمود رضا خزاعی، احمدرضا خزاعی

ریف پشت از چپ به راست: حمیدرضا خزاعی، علی رضا خزاعی

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان