منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

گزیده اشعار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

به انتخاب: حمیدرضا خزاعی

 

غزلِ غزل ها

 

ارزان نيافتمت تا
                     ارزان فرو گذارمت
هزار گرگ، دلم را
                      هزار بار دريدند
هزار كركس
                هزار بار چشمم را

هزار شغاد، تهمتنم را
هزار بار به چاه دشنه و دشنام كشاندند

هزار مه
             چكادم را
هزار بار بلعيدند


هزار قرن
زير هزار لايه ی تاريك سفر كردم
تا
     رگه ای شوم
                        تجلی نام تو


ارزان نيافتمت
ارزان فرو نمی گذارمت
ناچار اگر شوم به بهای «عطاری » ی
به مغولان « كلمه » می فروشمت
. . . . . .
درست شنيدی
به مغولان «كلمه » !
 

هفت ترانه براي روح لوركا
 


1

وقتي به آب می انديشي
سبز و بلند
دريا بر آستانه ی شعرت می ايستد
و ماهيان سيمين
گل های سرخِ مرجان در منقار
از چينه های موج سرك می كشند
. . .


2

بر شانه ی الهه ی دريايی
مرغ غريب مشكينی
بال از غبار آب سبك می كند
و روح
       عريان
از چاه سار مغرب بر می آيد
تا لخته های دوزخ از تن بگذارد
و از شرابخانه ی پندارت
يك استكان فراغت بر دارد
. . .


3

ماه از فراز نيلی، سبز است
- سبز است و خشك –
و عمق آب های ساكتِ غرناطه را
با چشم كودكانه « لوركا » می كاود
. . .


4

وقتی سياه جامه ی بی آزرم
هی می زند به شاعرِ ماه انديش
تا نقش يك فراری گستاخ را
بازی كند
حق است . . .
(حق بود ، هر ستاره تفی می شد
بر چهره ی سفيه زمين )
. . .


5

وقتي به چشم « لوركا » می انديشم
يك كاروان كولی
در دشت پر غبارِ نظرگاهم
خط عبور مورچه واری
ترسيم می كند .
وقتي به شعر « لوركا » می انديشم
خون اصيلِ كولی در رگ هايم
می چرخد
قلبم به طبل كوچكِ سرخ آهنگي می كوبد
و پاي خيزرانی بی آرامم
در رقص پر شتابِ هوسناكی
ديگِ سياهِ دوران را مي سابد
. . .


6

وقتي به خون « لوركا » می انديشم
يك گاو باز مغرور
از سايه سار ماه برون می جهد
و نيزه ی پشتِ كوهك گاو كبود می شكند
. . .


7

روح از مغاك مغرب، عريان برمی آيد
تا خنجرِ خميده ی سبزِ هلال را برگيرد
و چشم های سرخ بی آزرم گاو را
از بن در آورد

 


پری زده

 

كوشش بی هوده ای است
كسی افسانه را زندگی نخواهد كرد .
. . .
اگر باران می آمد
- آن چنان كه آن سال ها –
تو از نهفتار تار آب بر می آمدی
خيسِ خيس
مژگان و موی و لباس
خيسِ خيس
و از ميان درختان سدر
به كوچه های شهر می پيچيدي
تا بكوبی
دری فراموش را
كه سال هاست سيم و سرب شده است
. . .

كوششِ بی هوده ای است
قلمرو افسانه را به پريان واگذار
تا در آن شهر نامرئی
ما را زندگی كنند
. . .
پريان ما را زندگی می كنند
و شگفتا ما !
كه تمامی فرصت هامان را
از وسوسه ی حضور
در جهان كوچك پريان
پر كرده ايم
. . .
كوشش بی هوده ای است، ولي تو
در هر غروبِ بارانی
باز
    از نهفتار تار آب برمی آيی
خيس خون
مژگان و موی و لباس
خيسِ خيسِ خون
تا به نخستين كوچه ی شهرِ بيمار بپيچی
و دری را بكوبی كه خانه اش
ديرگاهی است
از سوی مردمی عاصی
به آتش كشيده شده است.
كوششِ بی هوده ای است
 


قصيده

 


1

چه سبز مي نويسد اين دامنه
چه واژه های سرخی
بر سطرهای سبزش می رقصد!
چه نقطه های زرد درخشانی
از واژه های سرخش تابان است!

تك بيت های آبی طولانی
َكرتِ رباعيش را می پيمايند
و آب می رسانند
به بندهای پايين تر:
                       مصراع های دور .
چه تابناك می خواند اين ماهور!


2

از بس كه واژه ی گل:
                           نسرين و ارغوان و شقايق!
پندارهای سرخ
از پاره های سبزش تبخير می شود
و عطر
گرم غليظ و سرخ
از بند های نغزش می جوشد
و حادثات گلگون
از حنجر مشجرِ نقالش
تقرير می شود.

چه ناب می سرايد اين شاعر!


3

از شيبِ گرم جوش شقايق
كه شعر نم نمك
از زمزمه به آواز
تحرير مي شود
از طبله گلوی كبوتر ها
آواز های خونين تقطير می شود
و سرخ می نويسد اين كاتب
بر سبز، همچنان.


4

بر سبزه های دامنه بر دشت تابناك
شاعر چه سرخ و زيبا ميی بيند گيتي را
(يعنی
كبكش خروس می خواند

و بلكه نيز خروسش
                         طاووس! )

شاعر نمی تواند ديد اما
كه هيچ نيستند
اين سبزه های مواج
جز پوششي خزِ مصنوعی
بر پوستي دريده به شلاقِ روزگار
و سرخ و زردِ رقصان در بادش
گل های نفتي اند
كه تيره می روند شباروز از اين ديار
و رنگ رنگ برمی گردند
تا جانِ تابناكِ ما را
از ريشه های واقعی
-    از عشق –
              بگسلد .


5

اكنون
بی سبزه و بهار
از طبله ی گلوی كبوتر ها
آوازهای خونين تقطير می شود
بی سبز و سرخ و زرد
شعر سياه شاعر
از زمزمه به فرياد
                    تحرير می شود .
در روزگار خونی ديوانه
سرخ و سياه می خواند
دستانسرای فرزانه.

 


سه پرسش

 


1

ما در كجای گرم تماشا
از مرز سبز دور افتاده ايم، كه
ناگاه خويش را
در پای برج تاريك
در پرتو گزنده ی خون يافتيم ؟


2

نه اين كه ما
وقتی كه بر كرانه ی « هامون »
از خواب های ناهيد، افتاديم
فقط در اشتياقِ تماشا بوديم؟


3

حالا به من بگوييد
كجاي درياها جنگ است
كه رودخانه ها باز
با آستينِ ’پر از سنگ می روند ؟

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان