گزیده ای از اشعار جیمز جویس
با انتخاب: حمیدرضا خزاعی
جيمز جويس
( 1882 – 1941 )
جيمز جويس در فوريه ي 1882 در شهر دوبلين ايرلند به دنيا آمد. در جواني از كشورِ خود گريخت و در پاريس به تحصيلِ طب پرداخت. شاهكار خود « اوليس » را در سويس به پايان برد ( 1922)
جويس در سال 1941 بر اثر فقر و بيماري در سويس در گذشت
مي شنوم من، صدای پای سپاهی را . . .
مترجم : فواد نظيري
مي شنوم من،
صداي پاي سپاهي را
كه بر فرازِ خاك مي تازد
و اسبان
ميانِ كفي كه تا سرِ زانويشان فرا رفته ست
بسانِ رعد مي غرند.
در جوشنِ سياه
ارابه رانان، با نخوتِ تمام، عنان، آنان را در كف گرفته اند
و تازيانه هاشان را
فرازِ سرِ خويش پرواز مي دهند.
آنان نامِ نبردِ خود را
ميانِ شبِ سياه
فرياد مي كنند:
من در ميانِ خواب مي نالم
آن دم كه صوتِ خشكِ خنده ي ديوانه وارشان
از دور دست مي آيد.
آنان با شعله اي گدازان
خلوتِ دلگيرِ خواب و رويا را
مي درند،
و روي قلبِ تو جِنگ جِنگ مي كوبند
آن سان كه بر سندان.
گردن فراز
گيسوانِ سبزِ درازِ خويش را
آشفته مي كنند.
سر برون كرده از دلِ دريا
غريو كشان
سوي ساحل هجوم مي آورند.
اي دل آيا
ترا بر اين ياس
چاره اي مانده است؟
آخر اي عشق!
عشق!
عشق!
چرا مرا تنها
به خود رها كردي؟