انگاره ی بازگشت به خویشتن
نقدی بر رمان «عروس باران»
عروس باران، آخرین کتاب یا آخرین نوشته ی حمید رضا خزاعی است که از چاپ خارج شده است. این کتاب را نشر ماه جان دربهار سال 1391 منتشر کرده است.
خانم آسیه نظام شهیدی در مرداد 1391 نقدی به نام «انگاره ی بازگشت به خویش» بر این رمان نوشته است. این نقد با اجازه ایشان در این سایت منتشر می گردد.
رمان با دوازده فصل،مخاطب را در جهانی پر از راز و رمز غوطهور میسازد. تعلیق ساختار رمان با هزار توی افسانهوار سعی دارد، مخاطب را بهدنبالکردن داستان ترغیب کند. و از همان فصلهای نخستین به شیوه ی هزار و یک شب، سعی می کند کشش لازم برای خوانندگان کم حوصله را فراهم آورد.
فصل اول : گلسرخ – ماه جان
در فصل اول، صدایی از درون، ماه جان را به خود می خواند. او در آیینه شانه بر موی سپید و افشان خود می زند.حرکت پرده به پرده ی شانه و صدایی آهنگین، ما را به گذشته های دور، به فضای پرآشوب تاریخی نیمه دوم عهد قاجار می کشاند. واقعه ی محاصره ی هرات، جنگ برادر با برادر در زمان ناصرالدین شاه و در متن کتاب می خوانیم: " از آیینه به قاب پنجره آمدی ، پدر از پله ها پایین می رفت . مردان چیزی می گفتند. پدر دست هایش راتوی هوا تکان می داد و صورتش مثل شب سیاه می شد. بود و بود تا صدای گلوله ها بامهتاب آمدند .../ عروس باران / فصل اول / ص 10 "
ماه جان، دختر هراتی، در پی محاصره ی شهر، توسط والدین خود درسرداب و پشت دیواری از خشت و ساروج زندانی می شود. تاریکی، تنهایی و ترس، دختر را به بلوغی ناگهانی می رساند و ندایی پیشگویانه او را با حقایقی آشنا می کند که تاکیدی مجدد بر نگهبانی و میراث داری قومی زنان دارد. زنان ایرانی در تمام طول تاریخ پرفراز ونشیب ما همواره نگهدارنده و حافظ فرهنگ این سرزمین بوده اند. در تمامی یورش ها مردان از دم تیغ گذرانده شده، اما زنان زنده مانده و فرهنگ را به نسل بعدی منتقل کرده اند.
دیوار خشتی سرداب فرو می ریزد، مردی با چراغ، از درون غبار بیرون می آید و ماه جان را با خود می برد تا یک پارچگی رویایی دو پاره شده را محقق سازد. " اسب ها تاختند. از میان خاکستر و دود عبور کردید. از هفت دشت، از هفت رنگین کمان عبور کردید. غروب بود یا سپیده دم که به سنگ فرش خیابانی رسیدید. سم ضربه ی اسبان در سکوت خیابان می ترکید. انگار از میان گورستانی هزارساله عبور می کردید. سم ضربه ی اسبان، خوابی هزار ساله را می آشفت . ..مرد خم شد و با کف هر دو دست ،دو لت در را رو به داخل هل داد . ..از پله ها بالا رفتید .از میان هفت در عبورکردید تا به فضای نیمه تاریک اتاقی بزرگ رسیدید . گفت : چشم هایت را ببند . پرده ها را کنار زد، پنجره،ها راگشود و صدایش را شنیدی که گفت: حالا چشم هایت را باز کن . ..رودر روی خودت ایستاده بودی، رودر روی آیینه ی دیوار .گفت: نقشی که در خواب دیده بودم!. میدانستم که هستی و صدایی می گفت بیا ..../عروس باران فصل اول / گل سرخ "
در فصل اول، روایتی چند لایه شکل می گیرد. تا در فصل های بعدی، جستجو در روان آدمی و سیر و سفری درونی برای بازیافت عناصر دوگانه ی هستی یعنی آب و خاک و تلاش برای اتحاد جهان بیرونی و درونی آغاز شود. همچنین باید به نقش آیینی پیر زنان با موی سپید افشان کردن در طلب باران در نواحی خشک ایران اشاره کرد، نمادی متبلور شده در روح و جانِ ماه جان.
فصل دوم: آیینه ی آب – جهان
در این فصل، شخصیت محوری را جهان، نوه ی بی بی ماه جان برعهده دارد. جهان در این فصل می تواند نماد ورود اسطوره ی خدای نرینه باشد. جهان به مدد عنصر مادینه ی درونی که در شخصیت جان جان و مادر بزرگ پدیدار می شونداز دوران کودکی گذر می کند. جان جان شخصیتی نیمه واقعی، نیمه وهمی دارد که با افسانه سرایی، تصویری غریب از دختری با آهویی و نقشی بر آب را بر جهان می نمایاند و اولین نشانه ی غریزه ی طلب را در او بیدار می کند: " ...چقدر دوست داشتی که صورتت را روی مهره های گردن و تیره ی پشتش بگذاری و به افسانه هایش گوش کنی .جان جان توی قفسه ی سینه اش حرف می زد و تو تشنه بودی .جان جان داشت می گفت : به چشمه رسیدند که زلال بود ، مثل اشک چشم. سینه بر زمین گذاشتند و پوزه در آب ، در آیینه ی آب یک آهو و دختر پیدا بودند و هردو گریه می کردند . ...جان جان گفت رسیدیم !. درست میانه ی حمام و آب انبار برزمین نشسته بود ناگاه دست هایت را از گردنش باز کرد ..گفت : پسر خوبی باش ....لب ورچیده بودی ...گفتی : آب ! .مثل دختر و آهو دلت می خواست صورتت را به آیینه ی آب بچسبانی و آب بخوری ...گفتی : آب . ..زدی زیر گریه . جان جان رو به دهانه ی آب انبار چرخید و به تاریکی خیره شد . انگار از آب و تاریکی وحشت داشت ...جان جان در تاریکی راه پله فرو رفت ...صدا تا خاموشی پایین رفت ...برق نور در آب بی تابی می کرد . در تاریکی خم شدی و صدا زدی : جان جان ! . کسی جواب نداد . ..../ عروس باران/ فصل دوم ص 21"
جان جان برای آوردن آب در آب انبار ناپدید می شود و جهان تنها می ماند.ساعت ها بعد، در حالتی میان خواب و بیداری پسر بچه تصویر دامن گلدار جان جان را درمیان دایره های آب می بیند و دستی با کاسه ای که نقش خورشید و ماه دارد کاسه ی آبی به کودک می دهد. در این بخش با دو لایه ی معنایی سر و کار داریم. اولین لایه، وجه رمز اشراقی متن است که اولین دیدار با شهود زیبایی موجب پدیداری اولین حالت جذبه و بی قراری حاصل از شوق طلب و شناسایی و معرفت می شود. دکتر تقی پور نامداریان در دو کتاب " دیدار با سیمرغ " و" رمز و داستان های رمزی "، آن را درسیر اندیشه های عرفای قرون سوم تا هفتم و زبان رمزی متون عرفای دهههای پنجم تاهفتم اشاره دارد و سرانجام زبان و اصطلاحاترمزی این متون و محتوای آنها، در سادهترینو زیباترین و هنری ترین شکل آن در آثار عطار و به عبارتی در خراسان شکل می گیرد.
دومین لایه، معنای رمزی آیینه ی آب است:" انسان اولیه برای زدودن بیم و حیرانی ، مفهوم تازه ی همزاد یا سایه یا جان را می آفرینند.اقوام قدیمی میان روان و سایه و همچنین عکس در آب و در آیینه تفاوت نمی گذارند .بنابراین اولا به سایه حرمت می نهند ، ثانیا با احتیاط به آب و آیینه می نگرند .زیرا می ترسند مبادا عکس یا روان آن ها از تن به در افتد و دیگر باز نگردد . / فرودیسم / ح آریان پور / ص 13"
در در این فصل با دو لایه ی معنای رمزی مواجهیم: 1- مواجه ی جهان با نفس عالی خود ، 2- مواجه ی جهان با سایه یا همزاد یا عنصر مادینه ی خود .
فصل سوم : دخترآفتاب – جان جان
جان جان، دخترخوانده ی ماه جان، در این فصل شخصیت محوری ست. او در نقش زن بلاگردان با ناپدیدشدن در ژرفای آب، تبدیل به عروس آب می گردد: ایزد آب = اپام نپات = اوستایی = فرزند آب = آبزاد که بازتاب ایزدی آن بر روی زمین در کالبد پیر سبز یا خضر متجلی می گردد.
" ...-: بعد چی شد ؟ داشتی از مرد میان آب حرف می زدی
- : انگار قبلا مرا دیده بود ، می شناخت ، اما من چیزی درخاطر نداشتم .گفت : خوش آمدی .نشسته بودم در صدف آب . آیینه ای در برابرم گذاشته بودند و از درون آیینه صدایم می زدند . دست دراز کردم تا چهره ی آیینه ، دستم به گونه ی خودم رسید...آبی گفت : بیا ، با من بیا دختر ...
ماه جان پیشانی جان جان را بوسید: عروس آب شده ای ...از آبی با هیچ کس حرفی مزن و موهای سبزت را به هیچ کس نشان نده ./ عروس باران /فصل ص41 "
به این ترتیب می بینیم که شخصیت جان جان می تواند در چند لایه معنا داشته باشد :1-درلایه ی معنای واژگانی در فارسی : جان یا همان روان + در سانسکریت : گیان = به معنای دانش + در بندهش :جان = نیروی آموختن و آزمودن و گفت و شنید . ( منبع : هزار افسان / پانوشتها ) . 2-در لایهی معنای رمزی آیینی:زن بلاگردان، 3-در لایه ی رمزی کهن الگوها :همزاد و سایه،4 -در لایه ی معنای رمزی اشراقی : نفس ملکوتی ، 5-درلایه ی معنای رمزیاسطوره : ایزد بانو ی زمین =عنصر خاک =اسپندارمذ= عنصر باروری و زایش زمین کهعنصری مادینه است .
در میان روایت، جان جان به گذشته های دوری اشاره می کند به زمانی که کودک بوده و در میان مزرعه ی آفتاب گردان، سرگردان بوده، یکی از کشاورزان او رایافته و نزد ماه جان می آورد. نشانه های تصویری: مزرعه ی آفتاب گردان با رنگ زرد و زمینه تصویری، ما را به معنای مجازی آن یعنی خورشید می کشاند. خورشید که اصل توانایی و امکان زایش دوباره و حیات خاک است . معنای ضمنی این بخش، جابجایی نظام پیشین که نظامی زن سالار و مادینه محور است را اعلام می کند . همچنین این دو زن یعنی ماه جان و جان جان می توانند در لایه های آیینی هردو بلا گردان باشند.
فصل های میانی : اتاق چهره
واژه ترکیبی"اتاق چهره" در پنج فصل بعدی نقشی پر رنگ دارد و بسیاری از نقش های جدید در این اتاق شکل می گیرند. وقایع پنج فصل که از اتاق چهره آغاز می شوند در وجه عینی عبارتند از :
1- تولد دو دختر، یکی بر زمین و دیگری در آسمان، با نام های خورشید و فرنگیس.
2- "جهان" و شیفتگی نسبت به دختر عمو.
3- رشد و بلوغ فرنگیس و رفتارهای چند گانه با پسر عمو و عشق عمیق او نسبت به آیینه ی سنگی
4- مرگ عمو، یا پدر فرنگیس،
5- شکفتگی و او جزیبایی فرنگیس و تشدید احساساسات جهان نسبت به او
6- حادثه ی ترکیدن کندوی زنبور بر سر دختر و آمیختن انبوه موهای دختر با زنبورها و به اغما رفتن فرنگیس و آوردن او به اتاق چهره. واژه رمزی زنبور که خود تداعی کننده ی : زن ، شهد ، زیبایی ، عسل و نیش است ، در مجاورت با واژه ی گل زندگی ،ارتباط زنجیره ای موفقی را در سطح زبانی و معنایی می سازند.
بنابراین اناق چهره، نمادی از دگرگونی نقش ها و جابجایی آن ها بر عهده دارد .
زیباترین فصل در میان این پنج فصل، فصل ( هفتم )با عنوان باد سیاه است، این بخش، کنش مند و زنده روایت شده است.پسر عمو به دیدار دختر عمو و زن عمویش آمده، زن عمو را می بیند که در حال خواندن امیرارسلان است. باد سیاه می وزد و جهان در کنار حوض نشسته است. جهان به داخل حوضمیافتد. او را از آب بیرون می کشند و از سر ناچاری لباس های دختر عمو را بر او میپوشانند.جهان از این وضعیت شرم زده است و دختر عمو به او میخندد. احساسات درونی جهان پراز غلیان است. پسری که لباس دختران را بهتن کرده و انگار در وجه نمادین آن، عنصرنرینه و مادینه اش در یک لحظه کامل شده است. حالتی که در پایان فصل "سفر در افسانه" دوباره تکرار می شود. یعنی دوباره مردی را در لباس زنان می بینیم. پرداختی مناسب در احساسات و ایجاز در گفتگوها و کنش ها، فضایی ملموس و در عین حال بدیع را به وجود می آورد.
فصل نهم : سفردر افسانه : قهرمان هزار چهره
از فصل هشت به بعد، اتفاقات دیگری در شرف وقوع است. سیر روایت از رمزهای جهان اسطوره، آیین های کهن مادر- زن سالاری و ناخود آگاه جمعی-قومی، به سوی حماسه گرایی، پهلوان خواهی، مرد سالاری و جدایی عنصر نرینه و مادینه، به حرکت در می آید. در فصل نهم با عنوان سفر در افسانه، "جهان " شخصیتی منطبق بر قهرمانان افسانه های هزار افسان پیدا می کند، سفری جادویی، ذهنی، آیینی، برای جستجو و یافتن گل زندگی را آغاز میکند. این فصل که طولانی ترین فصل رمان است با ورود به متن هزار و یکشب آغاز می شود : « داشتی کتاب هزار و یکشب را می خواندی، به آنجا رسیده بودی که: جهان شاه در حال دست دراز کرد، در غرفه بگشود و به غرفه اندر شد . در آن جا دریاچه ای دید بزرگ و در جانب دریاچه، قصری دید که از زر و بلور بناشده بود. منظره های آن قصر از یاقوت و زبر جد سبز بود ... »
حکایت جهان شاه را بیش از هزار بار خوانده بودی و هر بار که کتاب را باز می کردی ، همان صفحات همیشگی می آمد . به حاسب کریم الدین و بلوقیا کاری نداشتی . ورق می زدی تا می رسیدی به جایی که جهان شاه قفل در را باز می کرد :«ناگاه از هوا سه کبوتر به زیر آمدند و در کنار دریاچه نشستند . ساعتی با یکدیگر ملاعبت کردند و سپس پرهای خویش بیفکندند و سه تن دخترکان ماه روی شدند ....»
برای تو هزار و یک شب و افسانه ی جهان شاه فقط یک افسانه نبود . افسانه را کلمه به کلمه از بر بودی. می دانستی که راز و رمزی گمشده ای درافسانه هست. راز و رمزی که هر چه بیشتر افسانه را میخواندی از تو دورتر می شد..../ عروس باران / ص 81و82 "
پیش از این که به رمز گشایی یکی از لایه های این بخش بپردازیم، ابتدا این سوال پیش می آید که چرا از میان تمام هزار افسان ، افسانه ی جهان شاه برای جهان اهمیت بیشتری دارد و هر بار که می خواهد کتاب را بخواند همان صفحات می آید و فکر می کند باید رمز و رازی در آن باشد. به این ترتیب خواننده باید به دو سوال پاسخ بدهد، هم راز این افسانه را بگشاید و هم به رمز داستان و وجه اشتراک و تقارن و همپوشی این دو متن با هم برسد. در ابتدا برای گشودن این رمزها باید به دو موضوع جدا از هم مراجعه کرد:
الف= رشته کوه بزرگی به نام شاه جهان در بین شهرستان های اسفراین و شیروان وجود دارد، بر روی این کوه قبرهای بسیار بزرگی موجود است. شایداین قبرها و نام کوه شاه جهان همان خاستگاه واقعی افسانه ی جهان شاه و خود جهان شاه باشد؟
ب: مراجعه به متن هزار و یک شب. خلاصه ی افسانه چنین است:شاه طیغموس، که شاهی قدرتمند و پر شوکت است، صاحب اولاد نمی شود. منجمان به او می گویند: صاحب پسری خواهی شد و آن پسر را بی گمان از دختر پادشاه خراسان خواهی یافت. طیغموس شاه شادمان می شود و به وزیر خود عین زار دستور می دهد که با جلال وشکوه به سرزمین خراسان برود و دختر بهروان شاه، پادشاه خراسان را خواستگاری کند. عین زار دستور او را اجرا میکند و و با عروس باز می گردد. پس از ماه ها خداوند به او پسری خوب روی عنایت می کند. شاه طیغموس نام فرزند را جهان شاه می گذارد و از منجمان می خواهد تا اقبال او را ببینند. منجمان پیش بینی می کنند که فرزند به خوبی تا پانزده سالگی رشد می کند . در آن سال واقعه ای( مقایسه شود با واقعه ی احساسی جهان با دختر عمویش ) بر او رخ می دهد که اگر از آن جان بدر برد زندگی پرشوکتی خواهد داشت. جهان شاه به پانزده سالگی می رسد و روزی به هوس شکار با همراهان یه شکارگاه می رود. آهویی دل از او می برد و جهان شاه درپی آهو با همراهانش سر از ناکجا آباد در می آورند. و سرانجام پس از ماجراهای بسیار به قصری که شرح کوتاهی از آن در متن بالا آمده می رسد. جهان شاه در این قصر جان و دل به دختری پریزاد که بصورت کبوتری بر او ظاهر شده، می بندد. در انتهای افسانه دختر می میرد. جهان شاه از آن به بعد در میان دو گور که یکی را برای شمسه و دیگری را برای خودش کنده اند می نشیند.
روایت جهان را تا آن جا داشتیم که وارد متن هزار و یکشب می شود،عروسی کلاغان را می بیند و در دیدگاه بی بی ماه جان، دیدن عروسی کلاغان رفتن به سفری پر طول و دراز است. سفر آغاز می شود،ماجراهایی که در فضاهایی وهمی بر جهان می گذرد، پیرزنی او را به راه هایی رهنمون می کند، شروطی برایش می گذارد و او را به انجام کارهای عجیب وا می دارد، دیدار بادختر شاه پریان و ازدواج با او، رفتن به قله قاف، سفری در درون چاه های یک کاریز، در طول این سفر و همراه با جریان تند آب، تصاویر آیینی باستانی باران خواهی را می بیند که دف زدن و نوحه کردن و آواز خواندن آن را همراهی می کند.
وجود شخصیت های زن که یاد آور زن های مختلف هزار و یکشب بانقش های متفاوتشان هستند، پریزاده ها، زنان محتاله ، پیران با تدبیر ، پرواز دستهی ماران و دیوان ، رقص و خنده ی پریزاد ها ، تبدیل و استحاله ی موجودات وهمی در هم: پری به جن و جن به انس و انس به مار و مار به مرد و مرد به زن و زنبه گل و ....رشته ی غریب تبدیلات آخشیج های مختلف به هم هوا و خاک و باد و آب و...نهایتا خوابیدن در گور که یاد آور داستان جهان شاه است .
سرانجام داستان :
در دو فصل آخر: جان جان، به ژرفای آب ها باز می گردد. جهان،گل زندگی را از کوه قاف می آورد. فرنگیس از خواب بیدار می شود، گل زندگی را نمی پذیرد و او هم به ژرفای آب می رود و به نوعی عروس آب می شود . نقش مکرر زنان در حفظ حیات
"جهان " از خانه می گریزد. در قبرستان کنار مقبرها بر زمین می نشیند، شولا بر سر می کشد و به لرز می افتد. به نظر می رسد: اتفاقی نو در حال شکل گیری ست و ققنوسی در حال برخاستن از خاکستر خود است.
به این ترتیب باید این اثر را سیری در تاریخ قومِ متکثر و پر اغتشاش ایران، برخورد اندیشه ها، باورها، فرهنگ هاو تاثیر پذیری و تاثیر گذاری اقوام ساکن در خراسان دانست. باید آن را دعوتی به اتحاد و تفاهم میان اقوام و یاد آور آیین ها و کشف دوباره ی خویش در بازگشت به ناخودآگاه جمعی دانست و در یک جمعبندی کلی می توان گفت: عروس باران، سیری در جادو یا فسانه است، متنی باز و آیین های فراروی خواننده و در هر صورت، شایسته ی خواندن و ستایش.